مقدمه
از کتاب “در باره هنر و ادبیات ” , گفت و گوی ناصر حریری با احمد شاملو(از انتشارات نگاه,چاپ پنجم 1385) بخشی را بنام ” در باره ی سهرا ب سپهری “(ص 183-187) برای خوانندگان این صفحه انتخاب کرده ایم که در ذیل درج میگردد
***************************************************
-در باره ی سهراب سپهری نظرتان چیست؟
باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم شاید نظرم در باره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانیش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سالهای پس از کودتا 32 در نظرم نامربوط جلوه میکرد امروز به صورتی توجیه کند . سر آدم های بی گناهی را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که ” آب را گل نکنید “!-تصورم این بود که یکی مان از مرحله پرت بودیم, یا من یا او . شاید با دو باره خوانی اش به کلی مجاب بشوم و دست های بی گناهش را در عالم خیال و خاطره غرق بوسه کنم.آن شعرها گاهی بیش از حد زیبا است.فوق العاده است . اما گمان نمی کنم آب مان به یک جو برود. دست کم برای من ” فقط زیبایی ” کافی نیست . چه کنم. اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی , یعنی بیدار کننده باشد نه خواب آور .
- نمی شود گفت منظور او از گل نکردن آب همان بوده و اختلاف, ناشی از آن است که شما به سطح شعر نگاه کرده اید؟- نه.گیرم این شعر را از این زاویه دیدیم, تکلیف باقی اشعارش چه میشود ؟ آیا ممکن است این برداشت را به سایر اشعار او هم تعمیم داد؟ می بینید که نمی شود…می دانید؟ شاعر ذاتا آنارشیست است . آنارشیست به مفهوم واقعی کلمه نه آن معنای حقه بازانه ای که به اش داده اند. یعنی نه به معنای دیوانه ای هرج و مرج طلب و ای جور حرف ها که به کلی خلط مبحث است….
-منظورتان چیست که خلط مبحث است؟ - هی حرف تو حرف می آید . می بینید؟- خب, زیاد هم بد نیست…عرض کنم یک گروه دانشمند انسان شناس رفته اند میان قبایل آدمخوار راجع به مساله ی “کانی بالیسم ” یا “همنوع خواری” که مشخصا فقط در میان قبایل وحشی آدمیزاد شایع است مطالعاتی کرده اند…
-یعنی به عقیده ی شما بین جانداران فقط انسانها یکدیگر را می خورند
-اسباب تاسف است ولی حقیقت دارد.فقط آدمیزاد است که همنوعش را می خورد. آخرین نفرشان که خیلی هم مشهور تشریف دارد ایدی امین بود که مخالفانش را تناول می فرمود .گمان میکنم عکس رانهایی را که پس از فرار او در فریزر کاخش پیدا کردند یک جایی داشته باشم.- استفاده از وسایل تمدن مدرن برای ادامه ی وحشیگری . دمش گرم !
-پس گرگ ها آقای شاملو؟….. مگر گرگ ها همدیگر را نمی خورند؟
من هم بدم نمی آمد در این مورد یک همجرم برای آدمیزاد همنوع خوار گیر بیارم ولی توفیق دست نداد. حضورتان عرض کنم که گرگ بینوا مثل آدمیزاد برای خوردن همنوعش نقشه نمی ریزد . گرگ ها در مناطق یخبندان دچار گرسنگی مزمن میشوند و هرگاه موجود زنده ای گیرشان بیاید گله وار به تعقیبش بر می آیند و فقط در آن شرایط اگر یکی شان به هر علتی زخمی بشود بوی خون و جنون ناشی از گرسنگی اشتهای به شدت تحریک شده ی آن ها را به دریدن و خوردن او وا میدارد . مگر یادتان نیست بازماندگان هواپیمائی که سال ها پیش در کوه های آند سقوط کرده بود از فشار گرسنگی جنازه های قربانیان حادثه را خوردند ؟- این فرق می کند با وقتی که از پیش برای خوردن همنوع زمینه چینی بشود یا خوردن همنوع را آیین مقدسی بشمارند و کله ای آن جناب جلالت مآب را که با تمهیدات ویژه ای کوچک کرده اند با تفاخر به در کلبه آویزان کنند که ما اینیم !
- بسیار خوب انسان شناس ها می فرمودید…….
- بله. آن ها به نکته ی جالبی بر خوردند که بسیار شنیدنی است و آن این بود که معلوم شد در زبان همنوع خواران کلمه ای که برای مفاهیمی مثل “قبایل دیگر” یا مثلا “بیگانگان ” یا “دیگران” یا “غیر خودی” به کار می برند با کلمه ی” شکار” یا مثلا “گوشت قابل اکل” از یک ریشه است . به عبارت دیگر: روی کسی که قرار است خورده بشود پیشاپیش اسمی گذاشته اند که به خودی خود جواز کشتن و تناول فرمودن مشارالیه است.وقتی ما در زبا ن مان برای مصداق”همسایه” فقط کلمه ی”کباب چنجه” را داشته باشیم , نام مطبوعش نه فقط اشتهامان را تحریک می کند بلکه به همت اجداد والاتبار سخن شناس خودمان جواز قطعه قطعه کردن و در ماست و پیاز و آبلیمو خواباندن و حتا شیوه ی آیینی طبخ او را هم که در کلمه مستتر است به زبان می آریم . تفنگ را روغن می زنیم می گذاریم دم دست , به ضعیفه فرمان می دهیم برای ناهار فردا مبلغی برنج خیس کند, حسنی را هم می فرستیم قوم و خویش ها را خبر کند که فردا ظهر تشریفات بیارند به صرف چلو و کباب چنجه سراقرازمان کنند .
- خیلی جالب است
- به این می گوییم خلط مبحث .در آرمان آنارشیسم هم چنان خلط مبحثی فرموده شده که فریب خوردگان بینوا تا این کلمه را شنیدند دیوانه ای جلو چشم شان مجسم می شود که با وجود هر نظم و قانونی در جامعه مخالف است. در صورتی ک آنارشیسم ,انسانی ترین آرمانی است که دو هزار و پانصد سال پیش برای آسایش انسان ها و رسیدن آدمی به کمال مطلوب عرضه شد . هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر, یک آنارشیست تام و تمام است . اشکال سهراب در همین است که ذاتا آنارشیست نیست و در نتیجه, دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج . -اجازه بدهید من این را به حساب اختلاف مشرب ها بگذارم .
- طبیعی است . من هم به همین نیت مطرحش کردم .و گرنه در شاعر بودن سهراب که بحثی نداریم, بحث در آنارشیست نبودنش است .
-چند لحظه قبل گفتید و یک جا هم به صراحت نوشته اید با این عقیده که هر چیز ” زیبا ” قطعا “مفید ” هم هست موافق نیستید .
- بله . یک آ لت قتاله ممکن است فوق العاده زیبا باشد ولی من از مشاهده ی چنین چیز زیبایی حالم بهم می خورد…البته زیاد سخت نگیرید,این اقتباس مع الفارقی است
- طبیعی است . من هم به همین نیت مطرحش کردم .و گرنه در شاعر بودن سهراب که بحثی نداریم, بحث در آنارشیست نبودنش است .
-چند لحظه قبل گفتید و یک جا هم به صراحت نوشته اید با این عقیده که هر چیز ” زیبا ” قطعا “مفید ” هم هست موافق نیستید .
- بله . یک آ لت قتاله ممکن است فوق العاده زیبا باشد ولی من از مشاهده ی چنین چیز زیبایی حالم بهم می خورد…البته زیاد سخت نگیرید,این اقتباس مع الفارقی است
در باره فرم کارهایش چه می گویید؟
-از این جهت او را در ردیف فروغ می گذارم . آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان هست و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه ی قدرت ادبی می کشد در کار این دو نیست. ضمنا برای آن که همه چیز را گفته باشم این را هم اضافه کنم انسانی شریف تر از سهراب کم تر شناخته ام . اختلاف مشرب ها به جای خود من از صمیم قلب به خلوص این انسان بی غل و غش حرمت می گذاشتم شاعر آنارشیست